English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5902 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
fall out U رخ دادن مشاجره داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
renders U تسلیم داشتن دادن
rendered U تسلیم داشتن دادن
render U تسلیم داشتن دادن
reserve U نگه داشتن اختصاص دادن
reserves U نگه داشتن اختصاص دادن
maintrain U ادامه دادن عقیده داشتن
reserving U نگه داشتن اختصاص دادن
leads U سوق دادن بران داشتن
lead U سوق دادن بران داشتن
informs U اطلاع دادن مستحضر داشتن
inform U اطلاع دادن مستحضر داشتن
informing U اطلاع دادن مستحضر داشتن
hang on U ادامه دادن دوام داشتن
high U دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
highs U دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
highest U دادن درجه دقت بالا یا داشتن مشخصات زیاد
lead U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads U هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
to hold any one to ransom U کسیرا در توقیف نگاه داشتن تااینکه با دادن فدیه اورا ازادکنند
prepossess U تحت تاثیرعقیده یامسلکی قرار دادن قبلا تبعیض فکری داشتن
dispute U مشاجره
contretemps U مشاجره
disputed U مشاجره
falling out U مشاجره
falling-out U مشاجره
disputing U مشاجره
halsie U مشاجره
pique U مشاجره
honest broker U مشاجره
disputes U مشاجره
pleas U مشاجره مدافعه
contention U مشاجره نزاع
go at <idiom> U مشاجره کردن
pettifog U مشاجره کردن
plea U مشاجره مدافعه
scuffling U جنجال مشاجره
contentions U مشاجره نزاع
bust-up U دعوا-مشاجره
scuffle U جنجال مشاجره
scuffled U جنجال مشاجره
scuffles U جنجال مشاجره
tug-of-war <idiom> U مشاجره کردن
falling-out <idiom> U مشاجره کردن
flite U مشاجره کردن
wrangled U مشاجره کردن
disputes U مشاجره نزاع
halsie U مشاجره کردن
disputing U مشاجره نزاع
spars U مشاجره کردن
altercate U مشاجره کردن
disputed U مشاجره نزاع
dispute U مشاجره نزاع
wrangle U مشاجره کردن
spar U مشاجره کردن
sparred U مشاجره کردن
wrangles U مشاجره کردن
wrangling U مشاجره کردن
logomachy U مشاجره بر سر لفظ
wrangles U داد و بیداد مشاجره
wrangled U داد و بیداد مشاجره
wrangle U داد و بیداد مشاجره
wrangling U داد و بیداد مشاجره
wrangler U اهل مشاجره مخاصم
habble U داد وبیداد مشاجره
brabble U مشاجره کردن دعوا
contesting U ستیزه کردن مشاجره
dissented U مشاجره بر سر رای داور
dissent U مشاجره بر سر رای داور
dissents U مشاجره بر سر رای داور
contests U ستیزه کردن مشاجره
contested U ستیزه کردن مشاجره
contest U ستیزه کردن مشاجره
We had a slight contretemps at the parking lot [car park] . U ما یک مشاجره خفیفی در پارکینگ داشتیم.
make up <idiom> U دوباره دوست شدن بعداز مشاجره ودعوا
wrangling U داد و بیداد [مشاجره] [نزاع] [اصطلاح تحقیر آمیز]
reckon U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
vary U تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
varies U تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
remarks U افهار داشتن افهار نظریه دادن
remark U افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarked U افهار داشتن افهار نظریه دادن
remarking U افهار داشتن افهار نظریه دادن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
spaces U فاصله دادن فاصله داشتن
space U فاصله دادن فاصله داشتن
hoped U انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner U مقصود داشتن هدف داشتن
differing U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hopes U انتظار داشتن ارزو داشتن
proffering U تقدیم داشتن عرضه داشتن
differs U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope U انتظار داشتن ارزو داشتن
proffers U تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoping U انتظار داشتن ارزو داشتن
resided U اقامت داشتن مسکن داشتن
proffered U تقدیم داشتن عرضه داشتن
differed U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside U اقامت داشتن مسکن داشتن
mean U مقصود داشتن هدف داشتن
cost U قیمت داشتن ارزش داشتن
resides U اقامت داشتن مسکن داشتن
abhorred U بیم داشتن از ترس داشتن از
proffer U تقدیم داشتن عرضه داشتن
meanest U مقصود داشتن هدف داشتن
abhorring U بیم داشتن از ترس داشتن از
differ U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
to have by heart U ازحفظ داشتن درسینه داشتن
abhors U بیم داشتن از ترس داشتن از
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
upkeep U بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
arguing U گفتگو کردن مشاجره کردن
argue U گفتگو کردن مشاجره کردن
argues U گفتگو کردن مشاجره کردن
argued U گفتگو کردن مشاجره کردن
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life <idiom> U زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to have something in reserve U چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
owns U داشتن
to hold a meeting U داشتن
lacks U کم داشتن
wanted U کم داشتن
to go hot U تب داشتن
redolence U بو داشتن
lack U کم داشتن
lacked U کم داشتن
owning U داشتن
to be in a f. U تب داشتن
to have f. U تب داشتن
lackvt U کم داشتن
want U کم داشتن
possesses U داشتن
possess U داشتن
doubt U شک داشتن
monogyny U داشتن یک زن
to have possession of U داشتن
have U داشتن
bear U داشتن
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1to take a spell at whell
1Poked back
4express, overexpression
1nonconversation
1i go out with you
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com